آنیشا اسداللهی، معلم زبان، مترجم و فعال کارگری، روز پنجم اردیبهشت امسال در صفحهی توییتر خود، گزارشی از فشارهای مضاعف بر همسرش کیوان مهتدی، نویسنده، معلم، مترجم و فعال کارگری در زندان اوین را به شرح زیر ارائه داد:
«امروز ۵ام اردیبهشت نزدیک به دو ماه است که اجازه دریافت هیچ دارویی را به کیوان نمیدهند.۱. اسفندماه پارسال به دلایل واهی اعلام کردند کیوان مهتدی ممنوعالملاقات است و ایشان را عملاً ۴ هفته و از آخرین ملاقات سال محروم کردند. ۲. از اوایل اسفندماه با کارشکنی از تحویل داروهای کیوان مهتدی بهبهانهی تهیهی نسخهی خودداری کردند. درحالیکه پس از تهیهی نسخهی پزشک، آن هم از داخل زندان، مجدداً اواخر اسفندماه برای تحویل دارو کارشکنیها ادامه پیدا کرد. ۳. با آغاز سال نو و پیگیریِ کیوان از داخل بند، بازهم اوضاع تغییری نکرد. و نهایتاً امروز هم، علیرغم اجازهی آقای موحد، مسئول کل بهداری اوین برای دریافت دارو، باز هم از دریافت داروی کیوان مهتدی سرباز زدند و گفتند: «دکتر ابراهیمی مخالف است»؛ همینقدر سرخود و ملکوکالطوایفی! گویا توان دیدن کسی را که حتی از داخل زندان سرشار از زندگیست، ندارند. آن ها فقط دیوارهای بلند زندان راضیشان نمیکند. تمام ساحت زندگیتان را میخواهند به بند بکشند. و همینکه در زندان هم مقاومت را زندگی کنی برایشان گران تمام میشود و محقرانه انتقام میگیرند». کیوان مهتدی در روز ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ به همراه همسرش آنیشا اسداللهی و تعدادی از مدافعان حقوق معلمان و کارگران دستگیر شد و از آن تاریخ در زندان بهسر میبرد. بعد از هجوم نیروهای امنیتی به منزل کیوان مهتدی و آنیشا اسداللهی، رسانهها روز بعد، در ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱ نوشتند: «اتهام این دو نویسنده و مترجم مشخص نیست. همچنین هنوز اعلام نشده که کدام نهاد امنیتی مسئول بازداشت آنهاست و در کدام مکان نگهداری میشوند».
اکنون با گذشت نزدیک به یک سال از تاریخ دستگیری، کیوان مهتدی درحالیکه حتی از یک روز مرخصی از زندان برخوردار نشده، به اتهام «تبانی و تجمع علیه امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» به شش سال زندان محکوم شدهست. گفتنیست آنیشا اسداللهی نیز در تاریخ هشت اردیبهشت سال جاری، بههمراه ریحانه انصارینژاد، عسل محمدی، هیراد پیربداقی، سروناز احمدی، کامیار فکور، حسن ابراهیمی، ژاله روحزاد و الدوز هاشمی که جملگی از معلمان، فعالان کارگری و فعالان حقوق کودک به شمار میآیند، در منزل محمد حبیبی، معلم زندانی، بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. (بعدتر، در تاریخ ۱۸ اردیبهشت، آنیشا اسداللهی، هیراد پیربداقی و عسل محمدی آزاد شدند). پس از آن، کیوان مهتدی دومین نامهی مشترک خود با رضا شهابی، کارگر زندانی را از زندان اوین، به مناسبت روز اول ماه مه (روز جهانی کارگر) منتشر کردند؛ نامهی قبلی این دو از زندان اوین در روز جهانی زن منتشر شده بود که متن و ترجمهی آن در گزارش تکمیلی پیشین آیواک دربارهی کیوان مهتدی عیناً آمدهست؛ حال، متن نامهی دوم را که در کانال رسمی تلگرامیِ «سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه» منتشر شدهست در ادامه میآوریم:
نامه به دههی هشتادیها
«ازآینهبپرس،
نامنجاتدهندهاترا»
ما جوانان خشمگین دهههای قبل، از مدتها پیش میخواستیم با شما صحبت کنیم. از همان زمان که جستهوگریخته دیدیم که شما را دستهدسته با چشمبند میبرند، و فهمیدیم که تصمیم خود را گرفتهاید که از زندگیِ بد بیشتر از مرگ بترسید. فرزندان و عزیزان ما دههی هشتادی بودند و احساس میکردیم فراتر از آشنایی، یکجور دوستی و نزدیکی بین ما وجود دارد. بااینحال، با دیدن مجریان تلویزیون، سیاستمداران و کارشناسان روزنامهها که در تلاش برای توضیحدادن شما در قالبهای حاضرآمادهی خود چهقدر درمانده و رقتانگیز هستند، ترجیح دادیم دست نگه داریم. نگران بودیم که پس از سالیان متمادی ستیز و دستوپنجه نرم کردن با این جهان، خودمان هم شباهتهایی به دنیایی پیدا کرده باشیم که شما برای ورود به یک زندگیِ نو باید از تمامیِ آن عبور کنید
امروز اما فرق میکند. امروز واقعاً حرفی برای درمیانگذاشتن با شما داریم. شاید امروز در کنار خشم و امید، اندکی احساس سرخوردگی داشته باشید، یا احساس تردید، یا یکجور احتیاط. اینها عواطف انسانی هستند، و حضورشان نشان از ویژگیهای انسانی و عقلانیت در مبارزهست. سیر تحولات پیش رو سریع، غیرمنتظره، پیچیده و متناقض خواهد بود. و اکنون زمان پرسشهای سخت فرا رسیده. مثلاً، امروز نگرانیم که چهگونه دستاورد ملموس جنبش را حفظ کنیم؟ آیا خواستهی ما محدود به انتخابِ آزادانهی سبک زندگیست یا قرارست ساختارهای تبعیضآمیز و خشونتبار از ریشه دگرگون شوند؟ مبارزهای جداجدا چهگونه میتواند بهصورت پیکارهایی عمومی درآید که سرکوب نشود و حرف خود را به کرسی بنشاند؟ و البته آن مسئلهی آشنا که هرچند برای همه روشن است که چه نمیخواهیم، اما به سختی میتوان بیان کرد که دقیقاً چهچیزی میخواهیم؟
نسخهی پیچیدهشدهای برای این پرسشها وجود ندارد. اما قرار نیست چرخ را از نو اختراع کنیم و خود را تافتهای جدابافته از تاریخ مبارزات ایران و جهان بدانیم. از این منظر، این روز مشخص برای اندیشیدن به پرسشهای کنونی موضوعیت دارد: روز جهانی کارگر که یادگار مبارزه برای کاهش ساعت کار روزانه از ده ساعت به هشت ساعت است. ـــ باز هم یک مناسبت دیگر؟ مگر چند درصد از جامعهی ما روز کارگر را جشن میگیرند؟ چند درصد این روز را متعلق به خود میدانند، یا اصلاً از وجود چنین روزی خبر دارند؟ من که کارگر نیستم، به من چه ربطی دارد؟
عجله نکنید. این روز بیشتر از آنچه به نظر میرسد، به امروز ما مرتبط است، و احساس بیگانگیِ ما با آن خود بیانگر نکاتی دربارهی مشکلات و امکانات پیش روی ماست. ماجرا فقط به شباهتِ سیر وقایع با تجربهی امروز ما محدود نمیشود، ضمن آنکه شباهتها قابلتوجه هستند؛ مثلاً نزدیک به صدوچهل سال پیش در شیکاگو، برای منحرف و پراکنده کردن اعتراضات مردم، یک بمبگذاری مشکوک را به نام معترضان علَم کردند، و به همین بهانه، علاوه بر شلیک مستقیم به معترضان، تعدادی از رهبرانشان را دستگیر کردند و عدهای بیگناه را به جرم بمبگذاری اعدام کردند، عدهای که اصلاً در صحنهی بمبگذاری حضور نداشتند. اندکی آشنا نیست؟
قصد ما تکرار مشابهتهایی نیست که درهرصورت در شیوههای مقاومت و اشکال سرکوب در تاریخ مبارزات آزادیخواهانه و برابریطلبانه وجود داشتهست. در این نامه، میخواهیم دو پرسش را در ارتباط با این روز با شما در میان بگذاریم. نخست اینکه چهچیزی روز کارگر را به قدری برجسته ساخته که در زمرهی معدود روزهاییست که (همچون روز جهانی زن) در تقویم جهانی هر سال گرامی داشته میشود؟ دیگر آنکه چهچیزی روز کارگر را به پدیدهای معاصرِ ما بدل میسازد؟
اول ماه مه هر سال در سرتاسر جهان گرامی داشته میشود، چون دستاورد این جنبش تمام نسلها و تمام کشورها را دربرمیگیرد. دو ساعت کار کمتر، یعنی دو ساعت زمان بیشتر برای آموزش خود، برای رشد تواناییها، برای ارتباط ما با یکدیگر. این دستاورد مستقل از جنسیت، ملیت، شرایط تاریخی و جغرافیایی به سود تمام زحمتکشان است. چنین خواستههایی با قانونگذاری به دست نمیآید، و این روز گرامیداشت مبارزهی لازم و خونِ ریختهشده برای تثبیت چنین خواستهایست.
کاهش ساعت کار روزانه برای هر فردی با هر مرام و باوری قابلفهم است. با تثبیت این خواسته، فضای بیشتری در ذهن ما باز میشود. ما مستحق شرایط کاری بهتری هستیم که ساعت کار روزانه تنها یک تجلی از آن است: امنیت شغلی و استخدامی، ایمنی محیط کار، دستمزد و حقوق بازنشستگی متناسب با هزینههای زندگی، حق مشارکت در ادارهی محیط کار و … برای همین اول ماه مه هنوز محلمنازعه با اقلیت صاحب قدرت و ثروت است.
فقط برای ارائهی تصویری از حساسیت روز کارگر اشاره کنیم که این روزها شاهد دستگیری تعدادی از فعالان کارگری بودیم، و دستگیری فعلی ما با اول ماه مه پارسال (۱۴۰۱) مرتبط بود، و پروندهسازی و دستگیری قبلی ما نیز به اول ماه مه سال ۱۳۹۸ برمیگشت. بهبیانی، صرفِ یادآوری این روز همیشه، همچون خط قرمز اقلیت صاحب قدرت و ثروت در جامعه ما بودهست.
شاید امروز خواستهی کاهش ساعت کار روزانه پیش پاافتاده به نظر برسد، اما این سادگی از آن روست که معما چو حل شود، آسان شود. در آمریکا و اروپای نیمهی دوم قرن نوزدهم، همچون امروز ما، مردم با مشکلات و مطالبات انباشتهی فراوانی دستبهگریبان بودند، و انتخاب یک خواستهی مشخص بهمعنای کنارگذاشتن بسیاری از مطالبات دیگر بود. بهعلاوه، چرا این خواستهی مشخص باید ماهیتی اقتصادی داشته باشد، و نه مطالبهای اجتماعی، حقوقی یا سیاسی؟ بنابراین، شکلگیری این جنبش حاصل درکی عمیق از جامعهی زمانهی خود، و تصمیماتی گاه دشوار برای تبدیل آن به یک خواستهی فراگیر بود (مثلاً، چرا مطالبهی زمین برای دهقانان یا حق رأی عمومی در اولویت قرار نگرفت؟). جامعهی امروز ما به قدری پیچیده شده که بهسختی میتوان به یک مطالبهی فراگیر واحد با توانایی همگراکردن تمام اقشار و نیروهای اجتماعی اندیشید، اما الگوی رفتار کمپین هشت ساعت کار روزانه هنوز آموزندهست. این دستاوردِ ماندگار نتیجهی چند راهپیمایی و اعتصاب محدود نبودهست. درواقع، بیش از بیست سال فعالیت مستمر در پشت آن خوابیده که بدنهی اولیهی آن را کارگرانی تشکیل میدادند که در جنگ داخلی آمریکا علیه بردگی جنگیده بودند، و بلافاصله بعد از جنگ، توان تشکیلاتی خود را در راستای این کارزار هدایت کردند.
با وجود تمام اینها، چنین جنبشی بدون حمایت طبقهی کارگر در سایر نقاط دنیا نمیتوانست بهتنهایی موفق شود. مورد آخر از آن رو حایز اهمیت است که امروز نیز، به متحدان بینالمللی نیاز داریم، اما متحدان ما نه دولتها، بلکه مردمی هستند که خودشان طعم تبعیض، بیعدالتی، و خشونت ساختاری را چشیدهاند. شرط اولیهی هر جنبشی استقلال است و نمیتوان بر سر آن با دولتها و قدرتها معامله کرد.
تا اینجا را خلاصه کنیم پیش از آنکه بیش از این حوصلهتان سر برود: اول ماه مه در تقویم جهانی ماندگار شد چون یک مطالبهی مشخص با ماهیت اقتصادی بود که توسط طبقه اکثریت و متشکل با منافع مشترک، به مدت چند دهه دنبال شد، و با حمایت طبقات مزدبگیر در سایر نقاط دنیا، توانست به دستاوردی ماندگار برسد که همگان تا امروز از مزایای آن بهرهمند هستیم.
***
و اما پرسش دوم: روز کارگر چه ارتباطی به شما انبوه جوانانی دارد که اغلب نه کار و درآمد ثابتی دارید، نه خود را بهعنوان «کارگر» میشناسید؟ اصلاً چه اهمیتی دارد که خودمان را در نسبت با شغل نداشتهی خود تعریف کنیم؟
تصور عمومی ما از کارگر کسیست که همچون چارلی چاپلین در فیلم عصر جدید صبح تا شب یک کار تکراری و از خودبیگانه را انجام میدهد، مثلاً، یک مهره را سفت میکند. اما تعریف دقیقتر کارگر کسیست که برای زندهماندن در این جامعه نیازمند کارکردن یا فروش نیروی کار خود به دیگری باشد، خواه کارگر یدی باشد، خواه کارمند پشتمیزنشین، خواه قرارداد بلندمدت داشته باشد، و خواه نیروی کارِ روزمزد یا آزادکار (فریلنس). از این زاویه، کدام یک از ما میتوانیم بدون کارکردن در این جامعه زنده بمانیم، یا حتی در صورت زندهمانی، به قدری استعدادها و تواناییهای خود را شکوفا کنیم که شایستهی نام زندگانی باشد؟ این روز در اصل متعلق به هرکسیست که به صورت روزانه، توان و فعالیت انسانیاش برای بقا در جامعه به گروگان گرفته شده.
آن تصویر کلیشه ای و قدیمی از کارگر، در کنار دشواریهای فراوانی که دارد، اغلب با شغلی ثابت، توان تأمین حداقلهای زندگی خود و خانواده، و هویتی مبتنی بر شغل همراهست که میتوان آن را در قالب جهانبینی یا نظام اخلاقی کارگران درک کرد. وضعیت امروز ما چنان است که گویی «گُل به تاراج رفت و خار ماند، گنج به تاراج رفت و مار ماند». یعنی، ضمن محرومیت از مزایا و دورنمای نسبتاً باثبات زندگیِ کارگری، بیش از هر زمان دیگری نیازمند فروش نیروی کار خود برای بقا در این جامعه هستیم. در آن تصویر قدیمی، کارگران ثروت جهان را خلق میکردند، اما خود به نسبت از مواهب آن بیبهره بودند. امروز بسیاری از ما نه تنها از مواهب جامعه بیبهره هستیم، بلکه سازوکارهای تبعیضآمیز جامعه جلوی فایدهرسانی و مفیدبودن ما را برای اجتماع خویش گرفتهست. در چنین شرایطی، زندگی ما از آخر آن شروع میشود، بسیاری از ما خود را مردهای بالقوه میدانیم که برای ورود به این جامعه ابتدا باید نیروهای زندهی خود را نابود کنیم. وضعیتی شبیه به گفتهی فروغ فرخزاد:
چون جنینی پیر، با زهدان به جنگ
میدرد دیوار زهدان را به چنگ
زنده، اما حسرت زادن در او
مرده، اما میل جاندادن در او
شاید برایتان جالب باشد که بدانید، واژهی «کارگر» در دههی ۱۳۲۰ ممنوع اعلام شده بود. یعنی، حتی بهکاربردن این کلمه جرم تلقی میشد. تلاشهای فراوانی صورت گرفت تا مزدبگیران به جایگاه خود به عنوان مهمترین رکنِ تولیدِ ارزشِ اجتماعی واقف شوند، و بتوانند به کارگربودن خود افتخار کنند. امروز، بار دیگر نیازمند احیای این عزت نفس هستیم. از هر قومیت، جنسیت، و باوری که باشیم، ما انسانیم و فعالیت زندهی ما مهمترین رکن این جامعهست، و هیچکس حق ندارد جلوی منتفعشدنِ ما از مواهب جامعه را بگیرد، یا مانع فایدهرسانی ما به اجتماع خود شود. شکوفاییِ تواناییهای انسانی و اجتماعی ما در این جامعه نیازمند هویتی مبتنی بر کار و حسی از رشد و توسعهی وابسته به حرفهست.
***
یک جنبش نسلی تنها در ارتباط تنگاتنگ با شکافهای اجتماعی و تفکیکهای ساختاری معنای حقیقی خود را مییابد، که تا به امروز مغفولماندهترین آنها هویت جمعی مبتنی بر شغل یا جایگاه طبقاتی بودهست. واقعیت این است که تمام تحولات عمدهی تاریخی ماهیتی طبقاتی داشتهاند. مبارزه در محیط کار، علاوهبر خلق هویتی جمعی، گاه میتواند ضمن پرهیز از منازعات خونین خیابانی، دستاوردها و اثراتی ماندگارتر داشته باشد. برای نمونه، جایگاه امروز رانندگان اتوبوسرانی شرکت واحد قابلمقایسه با جایگاه بیستسال پیش آنها نیست (از نظر مزایا، میزان حقوق و پرداخت به موقع آن، منزلت اجتماعی و..). پیشرفت و تثبیت این جایگاه نتیجهی مبارزهی مستمر و جمعی آنها، و تمرین دموکراسی در محیط کار در قالب سندیکای رانندگان شرکت واحد بودهست. هویت جمعیِ صنفی میتواند همبستگی را جایگزین رقابت بیرحمانهای کند که حیات اجتماعی ما را تکهپاره کرده و در مقابل یکدیگر قرار دادهست.
از سوی دیگر، جنبش کارگری و صنفی از حضور شما درسهای زیادی آموخته، منجمله اینکه نباید فقط بهصورت دفاعی تحرک داشته باشد و سنگبنای مطالبات صنفی کرامت انسانی پایمال شدهی ماست. این جنبشها به تکاپو افتادهاند که پاسخی برای بیثباتی کارها و مناسبات جدید کاری فراهم کنند که علاوهبر نسل شما، بخش عمدهی نسلهای پیشین را نیز دربرگرفتهست. این مسیر نیازمند گفتگو و همفکری طولانی بین نسلها، اصناف، اقلیتها، و تمام زحمتکشانیست که شاید روزی تحت یک نیروی طبقاتی متحد، بتوانند بهرهکشی، تبعیض و خشونت را ریشهکن کنند. بهقول شاعر: «نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن.»
زیادهگویی ما را ببخشید، کسی چه میداند، شاید اول ماه مه بعدی را با همدیگر جشن گرفتیم.
رضا شهابی و کیوان مهتدی
اول ماه مه ۱۴۰۲، زندان اوین