درباره‌ی بالماسکه‌ی عفو ملوکانه‌

هرکس که دلی بسته به این نظام به‌بن‌بست‌رسیده و همه‌جوره‌ورشکسته و عفونی یا امیدی نهاده در خیرِ عاقبتی در حدیث آن از جنس ما نیست؛ جمهوری اسلامی گرامافونی‌ست سوزن‌شکسته‌ که بیش از چهاردهه، نوتی واحد را نواخته: سرکوب، سانسور، خفقان، و کشتار؛ ساعاتی پیش از نگارش این یادداشت، مردم ایران از پنجره‌هاشان سر بیرون آوردند و با شعارِ مختصرمفید ولی گویا و درخشانِ «مرگ بر خامنه‌ای، لعنت بر خمینی»، لبّ مطلب و سرگذشت و سرنوشت نظام فعلی را قاب زدند؛ ضحاک راحل، نسخه‌ی تراژیکِ ضحاک کُمیک و رو به ارتحال ِ فعلی هم، قبل از قدم‌رنجه به ایرانی که با فرش قرمز کشتگان انقلابِ پیشین، خیابان‌هاش مسیرکشی شده بود، در تبعیدگاه خوش آب‌وهوای نوفل‌لوشاتو، همان‌جا که ابواب استعمار پیر برای تضمین منافع آینده‌شان، پذیرایی جانانه‌ای از او ترتیب داده بودند، وعده‌ی فعالیت آزادانه‌‌ی همه‌ی مارکسیست‌ها و دیگر مخالفان راهِ خود را داده بود، ولی به‌مجرّد بازگشت و پایه‌ریزی خلافتِ نوشیعه‌ی مرض‌آلودش، تا دید اوضاع پس است و ازهرسو صداهای مخالف بلند، کنده و ساطوری پهن کرد و نطع خون‌باری به‌راه انداخت، چندان که تریلی‌تریلی کپه‌ی جنازه‌های نوجوانان و جوانانِ نازنین این سرزمین روانه‌ی گورستان‌هایی وسیع می‌شد که بنا بود تا ۴۰ سال بعد، سرشان سیمان بریزند و هرطور می‌توانند خانواده‌های دادخواه و سوگوار را از گردِ آن‌ مزارها بپراکنند، به گردش و امضای دستِ فرتوت ولی در جنایت‌دوستی و قتل‌عام ثابت‌قدمِ او یا پسرش که می‌خواست پا جای نعلینِ پدر بنهد، و جعل امضای او را پیشه کند، با حمّام خون امورات خود را پیش بردند و چنین شد که ضمن طرح گذار از نظام خونین خمینی به نظام سفاک خامنه‌ای، چنان ماشین پُر پیچ‌وخمی از سرکوب و جنایت را پایه‌ریزی کنند که کشتارها و شکنجه‌های سیستمی جنبش ۸۸ و آبان ۹۸ و «زن، زندگی، آزادی» صرفاً نوک کوه یخ آن باشد چراکه این ماشین تباهی نه روز می‌شناخت و نه شب و دهه‌هاست که صدای خردشدن استخوان‌های مردم این ممکلت، از کرد و ترک و عرب و بلوچ، از چپ و ملی‌مذهبی و جدایی‌طلب و ملی‌گرا و راست و چپ و میانه‌رو، از اقلیت دینی بهایی و سنی و یهودی و زرتشتی تا خداناپرست و درویش و دگرباشِ جنسی به‌هواست؛ گیریم که گردش انگشت‌های کج‌و‌پیچِ شرارت، از سر استیصال و کم‌آوردن، ناخواسته، به خیری عمومی بینجامد، و ما که یک‌ثانیه ماندن عزیزان‌مان در بند جانیان را تاب نمی‌آوردیم شادمانانه هلهله سر دهیم، ولی حواس‌مان شش‌دانگ جمعِ این است که سیمای دیرآشنای حاکم دجّال که زمانی فرمان اعدام فلّه‌ای را امضاء می‌زد، امروز حکم رهایی توّابانه و مشروط صدها آدم گرفتار در بند را توشیح می‌کند؛ همان «مایی» که بعد عمری گدایی، برامان گم‌کردنِ شب‌جمعه‌ی پُرخون سخت دشوار شده‌ست؛ کاش امضای ملوکانه‌ی «آقا» – که به‌قول زنده‌یاد یدالله رؤیایی – بی‌شباهت به ردِّ امضاوارِ شلّاقِ قاضی بر گرده‌ی زندانی نیست، می‌توانست کلّ خانواده‌ی محوشده‌ی خدانور لجه‌ای از پهنه‌ی زمین را به‌همراه ۵۰۵ کشته‌ی ثبت‌شده‌ی دیگر از سینه‌ی خاک بیرون بکشد؛ ولی چنین نمی‌شود و نخواهد شد چون امضای ملوکانه غیر از مسیر مرگ و فلاکت راهی نمی‌شناسد و ماشینِ بنزین‌خور جز گاز کربن بیرون نمی‌دهد و این است که اهل راز، بعد عمری، دیگر از شعبده‌ی بیضه‌ای شکسته‌ در کلاه به‌خواب نمی‌روند؛ باری، در تکمیل این صحبت، گواهی بهتری نمی‌توان آورد مگر نقل کلمه‌به‌کلمه‌ی پیام باطل‌السحر و جسورانه‌ی لیلای حسین‌زاده‌، لیلای لولیانِ در بند، این مخالف‌خوانِ سراچه‌ی شب که فهمیده و گفته بود «هدف همان مسیرست»:

امضاء: ناشناس 

تاریخ نگارش، ۲۲ بهمن 

همین ابتدای بحث، طرح چند مثال از تجربه‌ی عینی‌م از وضعیت زندان ج.ا بر اثر قیام روشنگر خواهد بود:

۱. در بند زنان عادل‌آباد، جا برای جادادن معترضین نبود؛ دو اتاق قرنطینه را به آنان اختصاص دادند، در یک اتاق با ظرفیت ۳۳ نفر (با تخت‌های ۳ طبقه‌ی به‌هم‌چسبیده) برای دوره‌ای بیش از ۶۰ معترض را جا دادند، به مشکل تهویه خوردند، مجبور به نصب کابین تلفن شدند، در مدیریت زمان هواخوری به مشکل خوردند. شروع به ساختن یک اتاق جدید کردند، خواستند بند موسوم به «بند قرآن» مردان را تخلیه کنند، ‏ابزارآلات آوردند و شروع به تخریب دیوار بین بند زنان و بند قرآن کردند تا فضای آن بند به بند زنان اضافه شود و بتوانند معترضان را جا دهند، استحکام دیوار! موجب کندی روند تخریب بود و عملا شانس آوردند که اعتراضات برای مدتی هم شده فروکش کرد؛ به‌سرعت شروع به مدیریت ‏جمعیت بازداشتی‌ها کردند، احکام کیلویی، مثلا ۵ سال برای گل‌دادن به مأمور یا یک استوری، میدادند؛ بعد با ژست بخشش، پابند می‌دادند و بابت هر پابند، پول هم می‌گرفتند که مبادا روند غارت متوقف شود! پابند هم کم آوردند و برای مدتی نبود! زندانیان عادی را هم سهل‌گیرانه‌تر آزاد کردند. این تازه وضع شهری‌ست که درگیری شدید (نسبت به برخی شهرها) و مستمر در قیام ژینا نداشت.

۲. یک عضو خانواده یکی از زندانیان عادی در دهدشت بازداشت شده بود و به پدرش گفته بودند برایش غذا از خانه بیاورد! در تأمین غذای بازداشت‌شدگان به مشکل خوردند.

‏۳. در همان روزها برخی از هم‌جرم‌های همبندی‌هایم در زندان داراب (شهرستان استان فارس) به آن‌ها خبر دادند که بخشی از زندان داراب آتش زده شده، اتفاقی که همان‌موقع پرس‌وجو کردم و در اخبار انعکاسی نداشت‌.

‏۴. به این مثال‌ها اضافه کنید تعداد بسیار زیاد کودکان و نوجوانانی را که حکومت طی این قیام روانه زندان کرد یا برایشان پرونده ساخت، مسئله‌ی «انسانیت» که برایشان مطرح نیست، قضایی کردن زندگی این تعداد کودک و نوجوان، بحران مدیریتی وسیع ایجاد میکند. به دختر ۱۶ ساله ۸ اتهام شامل «محاربه» ‏و «فساد فی‌الارض» داده‌اند. تعداد زیادی دختران زیر ۱۸سال در عادل‌آباد بودند که سیر قضایی و بازجویی و زندان در قبال آن‌ها، آسیبی که می‌خوردند و واکنش‌شان، اگر از دید ما فاجعه‌ای انسانی‌ست از دید عاملان قضایی سورئال است. می‌گفتند بازجو در بازداشتگاه اطلاعات فریاد می‌زده که «این‌جا مهدکودک است».‏ حکومت با همه‌ی هزینه‌هایش برای سرکوب، زیرساخت لازم برای مدیریت موفق بازداشت‌شدگان اعتراضات توده‌ای در این سطح وسیع و مداوم را ندارد. حضور انبوه جمعیت کنار هم در زندان‌ها با مطالباتی اولیه از زندان که انباشته‌تر می‌شود، در طولانی‌مدت، حامل خطر امنیتی برای حکومت درون/بیرون زندان است!

به‌علاوه، حکومت، از فروردین ۱۴۰۱، در تقلا برای کنترل وضعیت اقدام به بازداشت، اجرای حکم و بازگرداندن به زندان حداکثری فعالان سیاسی کرده بود، یک سوی این ماجرا تحمیل خفقان به فضای بیرون زندان‌هاست، اما حکومت به‌خوبی می‌داند که ماجرا یک‌سوی دیگر هم دارد، و آن سیاسی‌ترشدن و فعال‌ترشدن ‏محیط زندان‌ها به‌صورتی جمعی‌ترست، حتی اگر این پتانسیل به‌مرور به‌سمت بالفعل‌شدن برود، نفس این بالقوگی مرز دیوار زندان را کمرنگ‌تر می‌کند، چنانچه همین الان شاهد پیام‌های جمعی و اقدامات سیاسی و ابراز همبستگی‌ها بین زندان‌های مختلف هستیم.

‏اقدام به چنین عفو عمومی‌ای با بخشنامه‌ای این‌چنین صریح بیش از هرچیز تقلا برای مدیریت اقتصادی-سیاسی دستگاه قضاست که نمی‌تواند بحرانش را در امر سرکوب حداکثری انکار کند، آن‌هم در شرایطی که انسجام و توان برای حذف و کشتن، منطقاً باید به‌مرور کم‌تر شود.

در زمانی که حتی خبر اعدام، ‏خشم جامعه را در سطح واکنش‌های جمعی بی‌نظیر (مانند تجمع خیابانی و تجمع جلوی زندان) بالاتر می‌برد، به‌جای آن‌که خفقان را فراگیر کند، یعنی مکانیزم‌های سرکوب حداکثری مستقیم هرروز بیش‌تر به بحران می‌خورند. حفظ همبستگی جمعی و تخطی‌های بیش‌ترِ جمعی این بحران را بیش‌تر هم می‌کند اگر بشود‌.

‏اگر طبق سنت قضایی-امنیتی، خودشان از این بخشنامه عدول نکنند و مانع آزادی برخی بشوند، طبق این بخشنامه، علاوه بر برخی معترضین قیام ژینا، با قید تعهد و ندامت و از این دست چیزهای احمقانه، جمعی از زندانیان سیاسی بازداشتی قبل از قیام، بی‌قیدوشرط آزاد می‌شوند.

‏مشتاقانه آزادی رفقایمان را انتظار می‌کشیم‌ و حرمت آزادی را پاس می‌داریم.

درود بر تک‌تک مبارزان ‎«زن، زندگی، آزادی» و به‌امید پیش‌روی انقلابی هر روز بیش‌تر ستم‌دیدگان متحد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا
ارتباط با ما از طریق تلگرام