سیمای نجیب یک اعدامی

دستگیری و اعدام سید محمد (کیان) حسینی، زادهٔ ۱۳۶۱، که در نیمه‌شب هفدهم دی ۱۴۰۱ در پی اتهامات و پرونده‌ای ساختگی به‌جرم افساد فی‌الارض، سربه‌دارِ قیام ژینا شد، روایتی هولناک دارد، روایتی که خاک ایران سال‌ها بر آن مویه خواهد کرد. چنان تنها زیست که، بعد از اعدامش، هم‌بندیانش تنها راویان بی‌گناهی، انسان‌دوستی و شرافتش شدند. محمد، پدر و مادرش را سالیان پیش از دست داده بود و با باقی اعضای خانواده نیز ارتباط چندانی نداشت. کارگر سادهٔ مرغ‌داری «مرغک» قزوین، با ماهی حدود شش‌میلیون درآمد، ساکن خانه‌ای استیجاری در کمال‌شهر کرج، در مدت حبس حتی کسی را نداشته که برای تهیهٔ ضروریاتش در زندان پولی به حسابش بریزد. او که متهم ردیف دوم پروندهٔ قتل روح‌الله عجمیان، بسیجی‌ سرکوب‌گر، بود در جریان بازجویی به‌شدت شکنجه و وادار به اعتراف اجباری شد. هم‌بندی‌هاش گفته‌اند گرچه در برابر توحش بی‌امان شکنجه‌‌گران سخت مقاومت کرده، فریبش داده بودند که اگر اعتراف کنی حُکمت را تخفیف می‌دهیم. به‌گفتهٔ منابع حکومتی، محمد دو روز پس از مراسم چهلم حدیث نجفی شناسایی و دستگیر شده، اما برخی از هم‌بندیانش گفته‌اند که نیروهای اطلاعات همان شب به خانه‌اش ریخته‌اند و دستگیرش کرده‌اند. دل‌خوشی و افتخار محمد ورزش‌های رزمی بود که در چند رشتهٔ این ورزش‌ها، همچون کنگفو و ووشو، عنوان قهرمانی داشت و به کودکان فرودست نیز این رشته‌ها را رایگان آموزش می‌داد. در خانه شمشیرهای ورزشی نگه می‌داشته که بعدها در دادگاه همین شمشیرها را ابزار ارتکاب جرم در نظر گرفته‌اند. شرح رنج و شکنجه‌های او از لحظهٔ بازداشت تا پایان، قصه‌ای است پر آب دیده، انگار که سایه‌ای باشد هولناک از رنج و تنهایی تمام مردم این خاک، تمام مردمی که بی‌امان میان چرخ فلاکت و استبداد داخلی و خیانت و بی‌تفاوتی جامعهٔ بین‌الملل روزی هزار بار جان می‌دهند، محمد جان داده روزی هزار بار. در راه انتقالش به بازداشتگاه پنج شوکر روی تَن تنهایش خالی کردند. طی شصت‌وپنج روز بازداشت او تا اعدامش دنده‌هاش را شکسته‌اند و دستش در رفته. وکیل انتخابی‌اش، علی شریف‌زاده، بعد از ملاقات با او در قزل‌حصار، در ۲۸ آذر در توئیتی نوشت: «روایتش همه اشک بود از شکنجه، ضرب‌وشتم با چشم و دست‌وپای بسته تا لگد به سر و بیهوشی، از میلهٔ آهنی به کف پا و شوکر در قسمت‌های مختلف بدن، مردی که اقرارهایش تحت شکنجه بوده و هیچ وجاهت قانونی ندارد.» او در تمام ملاقاتش با آقای شریف‌زاده اشک‌ ریخته و بارها تکرار کرده که به کسی چاقو نزده. سید (در زندان دوستان و هم‌بندیانش این‌طور صداش می‌کردند) سرشار از شور زندگی، امید به اثبات بی‌گناهی‌اش و آزادی داشته و به هم‌بندی‌هاش می‌گفته حکمم می‌شکند، اما اگر اعدام هم شدم مهم نیست، در راه وطن مرده‌ام. چهارشنبه‌ای که خبر رسمی تأیید حکم اعدام او و محمد مهدی کرمی (متهم ردیف اول پرونده) بیرون می‌آید هم‌بندی‌هاش تصمیم به نافرمانی مدنی و اعتصاب غذا و شعار و تحریم کارت تلفن می‌گیرند، اما فرداش ایرج فتاحی، رئیس زندان، به سید می‌گوید حکم تو متوقف شده و شنبه یکشنبه خبر رسمی‌‌اش بیرون می‌آید، فقط هم‌بندی‌ها را آرام کن. محمد، نه‌فقط به‌خاطر خودش، به‌خاطر شکستن حکم محمد مهدی کرمی، که جوان‌تر از همه هم بوده، بند را آرام می‌کند. جمعه‌صبح اما محمد مهدی و سید را به‌دسیسه از بند می‌برند و بعد هم آن خبر شوم می‌رسد که حتی نگذاشته‌اند به‌صبح بکشد و آن دو جان شریف را حوالی یک، یک‌ونیم بعد از نیمه‌شب بر دار کرده‌اند. در نظام قضایی‌ای که در آن اعدام‌های سیاسی بی‌تردید طبقاتی است سید محمد حسینی، تمام نداشته‌ها و تنهایی‌اش را هم به این خاک بخشید و «در راه وطن» سر به‌دار شد. حاکمیت از همان روز نخست، آن‌جا که نتوانسته در چرخه‌ای خشونت‌بار بدن‌ها را سانسور یا وادار به انقیاد کند دست‌به‌کار حذفشان شده، غافل از این‌‌که نام‌های به‌جا مانده از این بدن‌ها بر زبان‌ها جاری و تکثیر می‌شوند و مقاومتی نو خلق می‌کنند. همان‌گونه که حذف ژینا سبب شد نامش رمز قیام «زن زندگی آزادی» شود، قتل حکومتی محمد حسینی نیز نام او را نماد آزادگی، شرافت و مقاومت فرودستانی بی‌نام کرد، فرودستانی که تیغ انواع تبعیض‌های حکومتی همواره بر گلوشان بوده.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا
ارتباط با ما از طریق تلگرام