شرح کوتاهی درباره مقاومت فرهاد میثمی
اگر قدرت بیقدرتان را جمعیت، نیروی اراده و امیدواری آنان به آیندهای روشن میسازد، یکی از آنان میتواند به شکل نمادین «همهی آنان» باشد. دکتر فرهاد میثمی مترجم، پژوهشگر و فعال سیاسی و اجتماعی که از چهارسال پیش در زندانهای مخوف حکومت قرونوسطایی و عقبمانده جمهوری اسلامیست، مدتیست که اعتصاب غذای خویش را در اعتراض به وضعیت وخیم زنان، زندانیان سیاسی و توقف اعدام خشونتبار معترضان آغاز کردهست. فرهاد میثمی نیک میداند این اعتصاب غذا لزوماً منجر به تحقق فوری خواستههای آزادیخواهانهاش نخواهد شد، اما سعی دارد از واپسین «سوژهی» در اختیار خویش، یعنی بدناش در این پرفورمنس آزادیخواهانه استفاده کند. بدن فرد در این میانه دیگر «ابژه» نیست. و اتفاقاً سوژهای تمامعیارست. تصویر بدن برهنه و استخوانی دکتر فرهاد میثمی همچون تابلو نقاشی از پابلو پیکاسو در میانهی جنگ داخلی اسپانیا، به میلیونها چشم در جهان مخابره میشود و از طریق شبکهی ظریف اعصاب بینایی به سیستم پیچیدهی عصبی و حسی مغزها میرسد. این تصویر «ابزار» نیست بلکه خود سوژهای تمامعیارست. اگر نگاه هستیشناسانهای به این پرفورمنس شگفتانگیز داشته باشیم، خواهیم دید پیامی که او با بدن خویش بهمثابهی سوژه و آخرین سنگر خواستِ آزادی به اذهان مردم جهان مخابره میکند، تا چه حد ژرف و تأثیرگذارست به شکلی که نیازمند هیچ زیرنویس و توضیح بیشتری نخواهد بود. دکتر فرهاد میثمی در جنگی سخت نابرابر، مقابل هیولای کوری ایستادهست که سعی دارد هم سوژه و هم دامنهی دلالتها و کنشهایش را یکجا فرو ببلعد و در سیاهچالههای گولی و فراموشی حل و هضم کند. چنین است که فرهاد میثمی، به گمان من، شناخت عجیبی از دو قلمروی امر نمادین و امر واقع دارد. پس، سعی میکند در این نمایش باشکوه، امر واقع پنهانشده فراسوی دلالتهای قراردادی تن خویش را باهمهی تعریفناپذیریها و عدمتعینهایش، در بستری از امر نمادین تثبیت کند. فرهاد میثمی به قدرت مقاومت از طریق واپسین سوژهی اثرگذار باقیمانده، یعنی «جسم» واقف است. تلفیق ذهن و جسم، و یکیشدن این دو در لحظهای تعیینکننده، از یک انسان، چهرهای اسطورهوار میسازد. او که اکنون پیکری «مثالین» دارد، میتواند بدل به تصویری از یک نیمهخدا شود و حتا مرگ جسم دیگر نمیتواند به حذف یا فراموشی «سوژه» منتهی شود چراکه «سوژه» به جایی فراسوی جسم او رجعت نموده و حال در مقیاسی نامتعین تکثیر شدهست. دکتر فرهاد میثمی قطعاً به قدرت و توانایی «غیاب» نیز همچون «حضور» بهخوبی واقف است. یگانه سوژهی او، تلفیق آنی ذهن و تن به چنان نمایشی از قدرتِ بیقدرتان بدل شده که پشت حاکمیت نئاندرتال جمهوریاسلامی را ازهماکنون به لرزه انداختهست. فراموش نکنیم که در شرایطی چنین، انسان آزادی خواه از «همهی امکانات» یا هرآنچه در کف دارد سود میجوید تا بدل به ابژهای معناباخته و بیشکل نشود. اکنون ما با آشویتسی روبهرو هستیم که به شکلی استعاری، جمعیتی عظیم را در میان دیوارهای بلند و تیرهرنگ «اردوگاه کار اجباری» خود محصور کرده است. میثمی به جهان نشان میدهد که ایران تحت حاکمیت رژیم اسلامی یک «اردوگاه کار اجباریِ» بزرگ است. دراینجا، به شکلی غریب، فرهاد میثمی از «هویت» شخصیاش صرفنظر میکند و به بخشی از «آگاهی جمعی» و «سرنوشت مشترک» و «رنج مشترک» انسانی در جغرافیای محصور ایران بدل میشود. این ازخودگذشتگی، شاید به معنای استحالهی فرد در جمع، یا یکیشدن هویت جمع در «پیکری استعاری» باشد. همانطور که آدورنو نوشت، «پس از آشویتس، سرودن شعر بربریّت است»، نیز میتوان افزود در دورانی که هنوز اردوگاههای کار اجباری برپا و کورههای انسانسوزی در قرن بیستویکم هنوز دود میکنند، سخنگفتن از زیبایی ناب، نهایت کژسلیقگیست.